سفارش تبلیغ
صبا ویژن
» Today hit:0 » Yesterday hit:7 » All hit:286335
  • کتابBooks - تازه ها
    » درباره ی من
    کتابBooks - تازه ها
    مدیر وبلاگ : shotokanpoloto[105]
    نویسندگان وبلاگ :
    arazin (@)[5]


    تازه فیلم عکس فیزیک موبایل
    » لوگوی من
    کتابBooks - تازه ها

    » Day Links » Notes Subjects » My Archives » My Friends Logo » My Friends Links » My Music
    » Yahoo » Search


    »» هوشمندان سیاره ی اوراک »» date:86/2/7 «» 2:46 ع
    نویسنده: کلهر - فریبا
    ناشر: قدیانی, کتابهای بنفشه
    ویراستار: حجوانی - مهدی
    جلد: شومیز
    محل نشر: تهران

    تاریخ نشر: 1380/04/12

    ***

    سیاره ی اوراک سیاره ای نامرئی و بسیار پیشرفته  است که در ??? کیلومتری زمین واقع شده است . موجودت این سیاره هوشمند قرار دارند . این هوشمندان معتقدند که فقط برای کار کردن و پیشرفت در علم به وجود آمده اند و خنده ? گریه ? امیدوار بودن ? نا امیدی ? غم ? غصه ? شادی و دیگر احساسات زمینی ها (شما انسانها ) را پوچ و نوعی اناش ( بیماری ) می دانند. آنها در خانه هایی مخروطی شکل زندگی میکنند که ? دسته اند. خانه های مجردی ? گال و خانه های متأهلی آنها ا‌‌گال نام دارد. همسر هر هوشمند با توجه به قیافه ? محل سکونت هوشمند ? اسم و از همه مهمتر میزان سواد و پیشرفت او در هر سال اوراکی توسط دستگاههای مخصوصی انتخاب می شود. اوراکی ها کودکان خود را از بچگی از خود جدا میکنند و در زیگورات هایی ? ضلعی زیر نظر هوشمند هایی دیگر تربیت می شوند.   ماجرای داستان هوشمندان سیاره ی اوراک چیست؟ هوشمند آداپا دستور میده براش تلسکوپی بسازن که اونقدر قوی باشه که حتی بتونه سلول گیاهان رو هم نشون بده. وقتی که تلسکوپ اماده میشه و از طریق اون زمین رو نگاه میکنه یه سری گوی های آبی در سایز های مختلف میبینه. اول فکر می کنه که زمین بوسیه ی موجودات زمینی تسخیر شده. بعد از اینکه چند بار به زمین میاد میبینه که همه چیز سر جاست . در نتیجه صبای قصه ی ما رو که گویش از همه بزرگتر بوده با خودش می بره اوراک ! هوشمند آداپا پاتسی ( رئیس ) زیگورات (ساختمانهای اداری ) انسانشناسیه و هوشمند انلیل دستیاره اونه. این دو هوشمند پس از مدتی به انسان صبا علاقه مند میشن یعنی اناش زمینی می گیرن. هوشمند آداپا راز گوی های آبی رنگ رو کشف میکنه ولی چون دوت نداشته صبا به زمین برگرده ?? سال این راز رو پنهان میکنه و زمانی اون رو به هوشمند انلیل میگه که به تنها بیماریه اوراکی دچار شده  و میدونست که تا چند ساعت دیگه میمیره و اگر نگه این راز را با خود به گور میبره. هوشمند انلیل هم که صبا را دوست داشته بعد از میگ آداپا این راز رو به آداپا میگه. بعد از میگ آداپا هوشمند انلیل پانسه زیگورات انشانشناسی می شه. در یکی از مواقعی که پاتسی اعظم ( مثل رئیس جمهور ) جلسهی فوری اوکین ( مثل مجلس زمینیها ) رو تشکیل میده اعلام میکنه که چند روز بعد سیاره ای به نام انکی با اوراک بر خورد میکنه و در نتیجه باید اوراک را از مدار خارج کرد. صبا با شنیدن این خبر تصمیم میگیره که به زمین بره . روزی که صبا به زمین میره تمام هوشمندان سیاره ی اوراک گریه میکنن (همهشون دچار اناش زمینی شده بودن ) و از اون میخوان که تو اوراک بمونه. ولی صبا تصمیم خودش رو گرفته بود .  به زمین میاد ولی چون هوشمند انلیل نمیتونه دوریه اونو تحمل کنه به زمین میاد و  . . . .

    قسمت هایی از کتاب را اینجا بخوانید:

    صبا ، دختری که چشمانی تابناک و پر فروغ داشت در سیاره ی اوراک نشسته بود و به آواز دهها قناری گوش میکرد . از اتاق پهلویی گاه گاهی صدای ناله ای بر می خاست . صیا از شنیدی ناله ها به خود می لرزید و مرد هوشمندی که از بیماری سختی رنج می برد سعی می کرد ناله هایش آنقدر بلند نباشد که به گوش صبا برسد ، با این حال صبا از پشت در بسته و از لا به لای آواز قناری ها صدای ناله های دردناک او را می شنید .

    صبا از روی صندلیش بلند شد . چند قناری که روی سر و شانه هایش نشسته بودند بال و پری زدند و دوباره سر جایشان نشستند . بعد با آرامش وصف ناپذیری آوازشان را ادامه دادند .

    صبا به پشت پنجره رفت و از آنجا به کره ی زمین نگاه کرد. آن وقت به یاد خانواده اش افتاد . به یاد مادر ، مادر بزرگ ، پدر ، صفا و صنوبر . چقدر دلش برای آنها تنگ شده بود ! چقدر دلش میخواست سرش را روی زانوی مادرش بگذارد و برای تمام دلتنگی پانزده ساله اش گریه کند !

    یاد خانواده چنان او را غمگین کرد که احساس کرد دیگر حتی یک لحظه هم نمیتواند در آن سیاره بماند . از پشت پنجره کنار آمد و به طرف در رفت . می خواست خود را به در برساند تا هر چه زودتر با روشی که هوشمند به او آموخته بود به زمین برگردد . اما همین که خواست در را باز کند صدای ناله ی هوشمند برخواست . دلش لرزید . ایستاد و به اتاقی که او در آن بود چشم دوخت . چطور می توانست او را در این لحظه های دردناک تنها بگذارد ؟ اما مگر هوشمند از او نخواسته بود که به زمین باز گردد ؟ مگر خود او روش بازگشت به زمین را که پانزده سال از او پنهان کرده بود  ، برایش نگفته بود ؟ پس تردیدش برای بازگشت به زمین به بود ؟!

    صبا به اتاق هوشمند رفت . چند قناری از گوشه و کنار اتاق بر خاستند و تعدادی همچنان به خواندن ادامه دادند . هوشمند که هیچ انتظار دیدن دوباره ی صبا را نداشت ، پرسید : « تئ هنوز اینجایی ؟ »

    چشمان صبا از اشک لبریز شد . تحمل دیدن او را در این حالت نداشت . ای کاش میتوانست برای او کاری کند . اما چه کاری ؟ حالا که بعد از پانزده سال میتوانست به زمین بازگردد چرا باید معطل میکرد ؟ صبا به چهره ی عرق کرده ی هوشمند نگاه کرد . خطوط چهره ی او بر اثر درد عمیق شده بود . صبا با دلسوزی نگاهش کرد و کوشید برای تسلی اش حرفی بزند. این بود که با صدای پر مهری گفت : « تو خوب میشوی . من  مطمئنم . »

    هوشمند سرش را با نا امیدی تکان داد . خواست بگوید که هرگز درمان نخواهد شد ، اما به خاطر نازکدلی صبا حرفی در این باره نزد . فقط گفت : « مگر نمی خواهی به سیاره ات برگردی ؟ ! آن دختری که دلش برای خانواده اش تنگ شده بود مگر تو نبودی ؟ ! مگر صدای نغمه های آسمانی ویولون زن نابینا تو را به خود نمی خواند ؟ »

    صبا با یاد آوردن ویولون زن نابینا احساس کرد که صدای قناری ها با نغمه های آسمانی ویولون زن در هم گره می خورند و یکی میشوند .

    هوشمند با درد مندی به صبا ، با چشمان تابنده و درخشانش نگاه کرد و گفت : « برو ، برو ، دیگر برو .»

    صبا به صورت هوشمند که از درد فشرده شده بود نگاه کرد و با خود فکر کرد کارهای نیمه تمامی در سیاره ی اوراک دارد که تا  تمام کردنشان آرام نخواهد داشت . وقتی هوشمند با صدای آرامی تکرار کرد : «برو »، صبا در حالی که تمام صورتش از اشک خیس بود از اتاق خارج شد . قناری ها روی موهایش نشسته و او را به یاد خواهرش صنوبر  انداختند . صبا به یاد آورد که صنوبر گل زنبق را بسیار دوست داشت و همیشه برای تزئین موهایش گل زنبقی به گوشه ی موهایش میزد . صبا پشت پنجره ایستاد و با خودش گفت : « صنوبر حالا بزرگ شده است . حتما ازدواج کرده است . آه . .. میدانم که اگر صاحب دختری شده باشد اسمش را زنبق گذاشته است . »

    از فکر دیدار خانواده اش به خود لرزید .

    صبا برای آخرین بار به گالهای گنبدی شکل ، به درختان نامرئی کننده ، به هوشمندان و به انلیل نگاه کرد . سپس پاهایش را در زاویه ی بیست درجه قرار داد و ضربه ای به پاشته ی پای راستش زد . بعد از آن ، قوس پاها .  . . آزاد بودن دستها و . . . .  و قرار گرفتن در پلگان هوایی . . .  .

    هوشمندان سر هایشان را بالا گرفته بودند و برای آخرین بار به صبا نگاه میکردند .  به دختری که عشق را به اوراک آورده بود .

    انلیل به گریه افتاد  . اما هشچ کس جز پاتسی اعظم گریه کردن او را ندید . سر ها همه بالا بودند . به سوی دخترک تابناک !

    صفحه ی 145 کتاب هوشمندان سیاره ی اوراک . جلد 2

    هوشمندی گفت : « صبا . ..  بار ها از دهان خودت شنیدم که میگفتی کار های نیمه تمامی در اوراک داری . . . من نمیدانم آن کارهای نیمه تمتم چه بودند . .  .اما می خوام بدانم آن کار های نیمه تمام را تمام کرده ای که می خواهی بروی ؟ »

    صبا گفت : « آن کار های نیمه تمام ، هنوز هم نیمه تمام هستند . من فقط اولین قدم را برداشتم . بقیه ی قدم ها . . . .به عهده ی خود شماست . .امروز در خانه ی هر یک از شما چند قناری زندگی می کند . روزی که از تمام خانه های اوراک صدای قناری به گوش رسد کار من تمام شده . آن روز من اینجا ، پیش شما نیستم . .. اما شما هستید . . کار نیمه تمام مرا شما تمام کنید . روزی که آواز قناری ها از اگال پاتسی اعظم به گوش برسد . . . . آن روز به راستی کار من تمام شده . »

    صفحه 142 کتاب هوشمندان سیاره ی اوراک . جلد 2 .



    shotokanpoloto
    »» comments ()
    »» دلتورا »» date:86/2/7 «» 2:46 ع

    سری اول در جست و جوی دلتورا
     
    تازه ترین اثر جنیفر رو، مشهور به امیلی رودا نویسنده استرالیایی مجموعه هشت جلدی دلتوراست که اینک جلد اول آن پیش روی شماست. این مجلد در بر گیرنده 4 جلد نخست یعنی جنگلهای سکوت، دریاچه اشک، شهر موشها و شن های روان می باشد. کتاب در سال 2001 برنده جوایز متعددی شد. دلتورا سرزمینی که در روزگاران کهن به هفت قبیله تقسیم شده بود برای حفظ خود از چشم طمع دشمنان ساز یکپارچگی زد. طلسم فرمانروایی سرزمین هفت گوهر قیمتی آویخته به کمربندی سحر آمیز بودند. اینک پادشاه مرده و پسر جوانش باید میراث سلطنت را تصاحب کند. کتاب ماجرای تلاشهاس شاهزاده را برای حفظ سرزمین و احقاق حق سلطنت در فالب 4 داستان پر هیجان روایت می کند.
     
    سری دوم:سرزمین سایه های دلتورا
     
    سفر به سرزمین سایه ها :قلمرو مرموز ارباب سایه های اهریمنی _ باید جذاب باشد؛ یافتن و نابود کردن موجودی که هزاران نفر از اهالی «دلتورا» را گروگان گرفته و با خود به سرزمین سایه ها برده است.
    او قصد دارد جادوی سیاهش را تقویت کند. مردم دلتورا اگر نجات پیدا نکنند، برای همیشه برده تاریکی می شوند.
    اما همیشه برای جنگ با این اهریمنی ها و جادوگرها، قهرمان هایی وجود دارند.
    «لیف» ، «باردا» و «جاسمین» برای نجات اسیران به مبارزه بر می خیزند. آنها سر راهشان باید با هیولای وحشتناک و مهمان پیچیده روبه رو شوند.
    بسیار خوب، اگر دوست دارید رمانی ماجراجویانه و پرجاذبه بخوانید، مجموعه سه جلدی «سرزمین سایه های دلتورا» پیشنهاد خوبی است.
    جلد اول این مجموعه «غار وحشت» ، جلد دوم «جزیره توهم» و سومین جلد «سرزمین سایه ها» نام دارد.
    این کتاب ها برنده پنج جایزه ادبی نیز شده اند. نویسنده خلاق این مجموعه «امیلی رودا» و مترجم آن محبوبه نجف خانی است. ناشر این مجموعه انتشارات قدیانی است.
     
    سری سوم:اژدهایان دلتورا
     
    ***
    خانم نجف خانی در مورد این آثار میگوید:در جست وجوى دلتورا یک اثر فانتزى ماجراجویى مثل هرى پاتر است، اما برخلاف هرى  پاتر کتابى نیست که صرفاً به یک فضاى تخیلى و جادوگرى و پرماجرا بپردازد، البته ناگفته نماند که خودم از طرفداران هرى پاتر هستم. ولى دلتورا ویژگى   هاى خاصى دارد که این اثر را از هرى  پاتر متمایز مى کند. نویسنده  این مجموعه یعنى امیلى رودا یکى از معدود نویسندگان استرالیایى است که پنج بار جایزه شوراى کتاب کودک استرالیا را به خود اختصاص داده است. او قصه گوى ماهرى است و قدرت تخیل حیرت انگیزى دارد. در جست وجوى دلتورا علاوه بر داستانى زیبا و خلاق و بکر، یک کار کاملاً جامعه شناسانه است و در حوزه نوجوانان کمتر کتابى مثل این مجموعه مى توان یافت. هرچند برخى ایراد گرفته اند که صحنه پردازى کتاب خیلى قوى نیست و زیاد به جزئیات نپرداخته، که در پاسخ باید گفت اصلاً رودا نمى خواهد صحنه پردازى کند تا بچه ها بتوانند هر صحنه اى را به جاى آن بگذارند و همچنین مى داند که بچه هاى کم حوصله امروزى حوصله جزئیات زیاد را ندارند. حتى در مورد خصوصیات ظاهرى قهرمان اول داستان هیچ اطلاعاتى به خواننده نمى دهد. مى خواهد هر مخاطبى خود را به جاى این قهرمان بگذارد. به نظر من سرزمین دلتورا خیلى شبیه ایران است. این کتاب از جمله کتاب هایى است که توانسته سه نسل مختلف را جذب کند که من دلیل آن را جامعه شناسى قوى کار مى دانم. پایه این اثر فانتزى براساس افسانه ها بنا شده. در این اثر شخصیتى مردمى به نام آدین وجود دارد که درصدد اتحاد قبایل برمى آید. آدین یک آهنگر است و در واقع به نوعى همان کاوه آهنگر ماست. امیلى رودا افسانه هاى ملل را خوب مى شناسد و در جاهاى مختلف داستان از آن بهره مى گیرد. دشمن اصلى این سرزمین «ارباب سایه ها» نام دارد که قابل تعمیم به هر دشمنى است.
    •رودا در این کار یک ساختار جمعى و قابل تعمیم به کار برده است.
    بله درست است. هر مخاطبى مى تواند دشمن خودش را جایگزین کند و شخصیت هاى پسر و دخترى که در کتاب هستند ویژگى هاى خاص خود را دارند و در تمام مراحل سفر پرمخاطره شان در حال آزمون و خطا هستند و به مرور با رویارویى با مشکلات باتجربه تر و پخته تر مى شوند. آنها در این سفر با مرد میانسالى همراه مى شوند که جلوى بى تجربگى آنها را مى گیرد و در کنار جسارت نوجوان هاى داستان نقش مکمل را دارد. در واقع آنها به نوعى مکمل همدیگر هستند و همان عدد سه مقدس را تشکیل مى دهند و مخاطب به راحتى مى تواند خودش را جایگزین شخصیت هاى نوجوان این داستان کند. یکى دیگر از ویژگى هاى اثر، پرتعلیق بودن آن است. اما نه صرفاً یک داستان پرهیجان کاذب، بلکه نویسنده در ضمن روایت یک داستان پرهیجان در زیرساخت اثر با بچه ها حرف مى زند، به او خوب بودن و مثبت فکر کردن را یاد مى دهد. به او هشدار مى دهد که به محیط اطراف خوب دقت کند، از کنار مسائل به راحتى نگذرد و از تجربه ها درس بگیرد. یکى دیگر از ویژگى هاى کار او استفاده از معماست که شبیه داستان هاى پلیسى است و شعرهاى معماگونه و بازى با حروف است که خودش رمزگشا است. مخاطب در طول داستان مدام ذهنش درگیر حل معمایى است.


     


    shotokanpoloto
    »» comments ()

    »» Posts Title
    گوشی موبایل Apple iPhone
    [عناوین آرشیوشده]
    چون خشمناک شوم ، کى خشم خود را فرو نشانم ؟ آنگاه که انتقام گرفتن نتوانم ، تا مرا گویند اگر شکیبا باشى بهتر یا آنگاه که توانم تا مرا گویند اگر ببخشایى نیکوتر . [نهج البلاغه] برای عضو شدن در خبرنامه ابتدا نام و سپس ایمیل خود را وارد کنید.





    Powered by WebGozar

    Google Page Rank